خاله کبری ۱۲ سالش بود که زن حاج احمدشد. خاله کبری وقتی از آن زمان حرف میزند غصه اش میگیرد، چشمهای 

ریزش پر ازغم میشود و چین های پیشانی اش بیشتر خودنمایی میکنند.می گوید:

خدابیامرزا چشم ک باز کردم منو داد به احمد. میدونی خاله جون زن سوم یه مرد ۳۰ ساله شدن خیلی سخته.از صبح که بیدار میشدم باید امرو نهی سکینه خانوم و قمر خانوم رو گوش میکردم. اگه کار نمیکردم گلایمو به حاج احمد میکردن و اوضاع بدتر میشد . اون وقت دیگه زیر کتک های اون سیاه و کبود میشدم.

خاله کبری یک دختر دارد. اسمش صغری است. البته بود. حاج احمد اسمش را صغری گذاشته بود، وقتی مرد، صغری هم اسمش را عوض کرد.

حالا خاله کبری یک دختر دارد. اسمش مینا است.مینا مثل خاله نیست. باصدای بلند میخندد.لباس های رنگی میپوشد و زن هیچ حاج احمدی هم نمیشود.