رقـــــــص واژه ها

رقص واژه ها

 

+ باید یه اسم براش انتخاب کنیم.

_ مثلا... اها فهمیدم اسمشو میزاریم(رقص واژه ها)

 

اینطوری بود که اسم وبلاگی که الان با چشماتون دارید کلماتش رو نوازش میکنید شد(رقص واژه ها)

 

 

ـــ  راه حل هایی که چیزی را حل نمیکنند  ـــ

 

* از مدرسه که رسیدم بوی قرمه سبزیِ مامان پز خونه رو پر کرده بود.  میدونید،

من همیشه جلوی آینه با خودم حرف میزنم. اوایل موضوع عجیبی بود اما الان برای همه عادی شده و کسی سعی نمیکنه از بحث ها و کشمکش های من با آینه سر در بیاره.

 دختره توی آینه شبیه من بود و نبود. چهرش  با من مو نمیزد اما اخلاقش زمین تا آسمون فرق داشت باهام. تاحالا فکر کردید که شاید ما داریم توی آینه زندگی میکنیم؟

یعنی توی آینه دنیای واقعیه و هرکاری اونا انجام میدن ماهم تکرار میکنیم. خب فکر نمیکنم این فکرو کرده باشید. مثل اینکه فقط من به این چیزا فکر میکنم.

هرچیز کوچیکی میتونه باعث بشه ساعت ها فکر کنم و قصه ببافم برای خودم. من که فکر میکنم حاصل کلاس های خلاقیت و داستان نویسی تو بچگی باشه. امروز که از مدرسه برمیگشتم، حواسم نبود و کوله پشتیم خورد به یه درخت. درخت که چه عرض کنم یه نهالِ جوون و خوش قد و بالا که تازه اومده بود تو محلمون. وقتی داشتم با قیافه ی مچاله شده از نهال خانوم معذرت خواهی میکردم، همسایمون با دهن باز نگاهم میکرد. حتما میخواست بیادو برای حل شدن مشکلم به مامانم راه حل پیشنهاد بده. مامان من به خرافات زنای همسایه گوش نمیده. مثل اون دفعه که منو مامانم سوار اتوبوس شدیم. من هر وقت سوار اتوبوس میشم، یه هیولای خندون توی دلم بالا و پایین میپره و حالم بد میشه. اون روزم مثل همیشه حالم بد شد و رنگ صورتم شد مثل شیر برنج هایی که خاله می پخت. یهو یه خانومه که همه ی حرکات منو زیر نظر داشت به مامانم گفت: قندو بنزین بده بخوره.

هیولاعه از ته معدم داد زد: من بنزین دوست ندارم.

مامانم گفت: بله؟؟

خانومه  روسری گل منگولیشو سفت کرد و 

 

  • ۷ پسندیدم
  • ۴ نظر

    رومینا

    و تو فراموش خواهی شد.

    مثل سقوط یک هواپیما...

    مثل تمام رومیناهای فراموش شده در شهر

    مثل فریادت که زیر داس خفه شد

    مثل گندمی که زیر حمله ی داس نتوانست جیغ بکشد

    قسم به سیزده سالگی

    که داس

    حالا خودش را از سقف دار زده

    اما پدر

    از درون

    برای خودش کف میزند

     

    #رومینا_اشرفی

     

  • ۳ پسندیدم
  • ۱ نظر

    عشق

                     

     

     

     

    نشستم

    دیدمش

    نشسته بود

    صورت گردو بانمکش رو کج کرد و با دندون های خرگوشیش خندید!

    دقیقا همین جا بود 

    روی صندلی

    موهای نارنجیش مثل بستنی قیفی رو به بالا پیچ خورده بود!

    هی خندید

    هی خندید

     

    گفتم اسمت چیه؟

     

  • ۴ پسندیدم
  • ۲ نظر

    خاطراتِ مدرسه

     

    عَصرِ عُسر هاىِ بدونِ یُسر، همه چیز زیرِ سرِ "ناظم" خودمان است، لحظه "سرد و یخ زده" نواخته شدن سیلى در گوشِ انسان، شبیه سوزش کفِ دست ها از شلنگ و خط کشِ چوبى معلم، تجربه داغ شدن و تاول زدن کفِ پاها از شدت ضربه هاىِ شلاقِ زیرِ چوبِ فلک: و دیگر گندش درآمده، خاطراتِ مدرسه در موزه ها خوانده مى شود، دیگر هیچ انسانی، کودکش را به "مدرسه" نمى فرستد، دانش ها به انتها رسیده اند و چیز تازه ای براى آموختن و یادگیری وجود ندارد، انسان در گذر تاریخ به این نتیجه درخشان رسیده، که چیزی در مغز انسان وجود دارد که در نهایت فعال خواهد شد، تلاش برای یاددادن، و فشار سیستم هاى آموزشی، تنها به نابودى فکر و بردگى مضاعف انسان منتهی شده است، یادگیری ماشین و هوشِ مصنوعی جاى همه این فشارها را گرفته، اما خاطرات دردناک انسان ها، شبیه سمفونی های نامیرا، از میان نرفته اند، تازگى یک موج کوانتومی کشف شده که شبیه دردهاى انسان ها در طول تاریخ است، همه خاطرات دردناک، کشتارها، شلاق ها، اعدام ها، زندان ها، شکنجه ها، جنگ ها و خیانت ها آنجا و در آن موجِ عجیب باقی مانده اند، ابتداى نوار ضبط شده این موج، صداىِ فریاد مبهم مردى جوان، شاید هابیل، مى آید، مردى کشته شده در ابتدای تاریخ، و سراسر این موج، از صدای ناله هاى شهوانى، دردها، ضجه ها، سگ زوزه ها و استفراغ ها اشباع شده، و جاى سیلى ناظم، سوزش خط کش فلزى معلم سوم دبستان، به خاطر گناه ناکرده، صدای کودکان قاجارى دیر فلک، دیگر رسوا شده، ما وارثان این دردها هستیم، بى گناهان سیلى خورده از تاریخ، با دست هایى فشار داده روى جای دردها، زخم ها، بریدگى ها، جراحت ها و ناسورترین عقده ها، ما یکباره خودمان را گم کردیم، گیج از "چک" محکم همه ناظم هاى زمین، نسل هایى که خبر از شباهتشان به "موش آزمایشگاه" ندارند، موش های داخلِ مازها، در حال سگ دو زدن و رخیدن دور خودشان، شبیه گاوهاى عصارى، و "عُصاره عَصّارى شده همه عصرهاى دلگیر جهان" در ما جان مى دهد، تمام مى شود و ما با صداى یک "سیلى آبدار" روى تخت مردشورخانه، روى همه آب هاى مرداب زده تاریخ، شبیه پیرمرد خنزرپنزرى مى خندیم، با دندان هایى عاریه و جاى زخمى روى رگ گردن، جایى که از خدا نزدیک تر نیست. 

     

    "Cafe Nostal"

  • ۳ پسندیدم
  • ۰ نظر

    خاله کبری



    خاله کبری ۱۲ سالش بود که زن حاج احمدشد. خاله کبری وقتی از آن زمان حرف میزند غصه اش میگیرد، چشمهای 

    ریزش پر ازغم میشود و چین های پیشانی اش بیشتر خودنمایی میکنند.می گوید:

    خدابیامرزا چشم ک باز کردم منو داد به احمد. میدونی خاله جون زن سوم یه مرد ۳۰ ساله شدن خیلی سخته.از صبح که بیدار میشدم باید امرو نهی سکینه خانوم و قمر خانوم رو گوش میکردم. اگه کار نمیکردم گلایمو به حاج احمد میکردن و اوضاع بدتر میشد . اون وقت دیگه زیر کتک های اون سیاه و کبود میشدم.

    خاله کبری یک دختر دارد. اسمش صغری است. البته بود. حاج احمد اسمش را صغری گذاشته بود، وقتی مرد، صغری هم اسمش را عوض کرد.

    حالا خاله کبری یک دختر دارد. اسمش مینا است.مینا مثل خاله نیست. باصدای بلند میخندد.لباس های رنگی میپوشد و زن هیچ حاج احمدی هم نمیشود.


  • ۴ پسندیدم
  • ۵ نظر

    مادر



    دقت کرده اید مادر ها چقدر شاعرانه ظرف میشویند؟

    شاعرانه چای دم میکندد.

    شاعرانه میز شام را.....

    دقت کردید مادرها چقدر شاعرند؟؟؟

    وگرنه چه کسی میتواند مثل مادر با صدای سماور و النگو هایش و آوازی که زیر لب زمزمه میکند موسیقی را به خانه دعوت کند؟

    چه کسی غصه هایش را همراه هل و دارچین توی چای حل میکند؟



  • ۵ پسندیدم
  • ۲ نظر

    مادربزرگ

    مطمئنم که مادر بزرگم یه بچه ی ۱۰ ساله پشت نقاب مادر بزرگیه وگرنه این حجم از فعالیت کودک درون بی سابقه است.

    مادربزرگ ها از قدیم الایّام با چارقد گل گلی شناخته می شدن . با دامن و روسری هایی که پر از نقوش ریز و قشنگ بود.

    مادر بزرگ من عاشق هیجانه و چهارشنبه سوری ها زیر چادرش ترقه و سیگارت حمل میکنه  و با ذوق، جوری که دندون مصنوعیاش دیده بشه  میخنده واز رو آتیش میپره.

    مادربزرگ ها همیشه آبگوشت میپزن ولی مادر بزرگ من بهترین پیتزاهای دنیارو میپزه.

    هرچند وقت یبارمیاد میشینه کنارم، جوری ک من نبینم رمز گوشیشو میزنه و میگه:چن تا آهنگ جدید بفرست برام .از این قدیمیا خسته شدم.

    من عاشق چال لپاشم. عاشق وقتی که میخنده و از رنگ موی جدیدش راضیه.

  • ۲ پسندیدم
  • ۱ نظر